پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دنیای ما و پرهام

توپ

عمو فرهاداینا اومده بودن چالوس پیشمون برات توپ خریده بود یه توپ کوچولو یه توپ بزرگ .توپ کوچیکه رو دوست داشتی همیشه تو دستت بود حتی موقع خواب. با خودت بیرون هم میبردی .زینب دختر خاله لیلا توپتو با دندون پاره کرد تو هم خیلی گریه کردی بابایی یه توپ دیگه برات گرفت از اینجا بود که عادت کردی همیشه یه چیزی تو دستت باشه حتی الان که بزرگ شدی.                                         ...
7 بهمن 1392

بیسکوییت رنگارنگ

بیسکوییت رنگارنگ هم دوست داشتی همیشه تو خونه داشتیم. هر وقت کار داشتم یا میخواستیم بریم بازار یکی میدادم دستت باهاش مشغول بودی به کسی کار نداشتی تا برگردیم خونه البته گاهی از دستت میوفتاد گریه میکردی منم یدک توی کیفم داشتم. بابا اسماعیل هم یه بسته کاملشو گرفته بود و تو از خود بی خود شده بودی الکی میخندیدی. ...
3 بهمن 1392

جوجه طلایی

عزیزم  تو هنوز چهاردست و پا میرفتی دایی جون برات 2 تا جوجه گرفته بود اولش میترسیدی ولی بعد گردنشونو میگرفتی میبردی بالا ولش میکردی بیچاره ها تا غروب کشتی.   سلام به پسرم گل پسرم تابستون 93 برات 2 تا جوجه گرفتیم تو حیاط خونه مامان بزرگ کلی باهاشون بازی کردی با سنگ میزدی تو سرشون کلی بیچاره ها رو اذیت کردی پرتشون میکردی پایین تا غروب یکی فلج شد دیگه نمیتونست راه بره 2 روز بعد مرد. یکی دیگه هم  3روز بود بعد گربه بردش. ...
1 بهمن 1392